کارفرما و استخدام حسابدار جدید
📑 مایک یک کسب و کار جدید راه اندازی کرده است و در کارش بسیار موفق است. همه مشتریانش از او راضی هستند. مایک همه مشتریانش را می شناسد و بر حسب سلیقه هرمشتری به او محصولاتی را پیشنهاد می کند، کالاهایشان را آماده میکند و به موقع تحویل می دهد. اوضاع خیلی خوب است در حدی که حتی نیازی به تبلیغ و تلاش برای فروش ندارد و همان مشتری ها برایش مشتری های بسیاری می آورند.
چندی به همین منوال میگذارد تا اینکه مایک متوجه می شود حجم مشتری ها به قدری بالا رفته است که هر شب تا دیر وقت در مغازه اش مانده است و به حساب ها رسیدگی میکند و دیگر کمتر به کارهای دیگرش میرسد. دیگر وقت کافی برای اینکه با مشتری ها مثل قبل برخورد کند ندارد و آنها هم کمی ناراضی شده اند. صبح ها با خستگی از خواب بیدار میشود و همچنین متوجه میشود در برخی حساب ها اشتباه کرده است و خیلی از قوانین مالیاتی هم خبر ندارد و از اینکه خودش را بیش از این درگیر کند متنفر است.
با توجه به درآمد ماه های اخیرش که بالا رفته بود تصمیم میگیرد یک حسابدار استخدام کند. و با پرس و جو یک حسابدار مطمعن استخدام میکند که سابقه بالایی دارد ولی توقع کمی دارد و نیازی نیست پول زیادی به او بپردازد. مایک از اینکه استخدام موفقی داشته و یک فرد با تجربه را حالا در تیم خود دارد بسیار خوشحال است و احساس برنده بودن می کند. روز اول کاری و ماه های اول همه چیز عالی است و حسابدار همه کارها را به خوبی انجام میدهد و مایک از اینکه از رسیدگی به مسائل مالی راحت شده است خوشحال است. کم کم برخی از کارهای دفتری را هم به حسابدار می سپارد و از هر لحاظ خودش را از حیطه کارهای دفتری و حسابداری جدا می کند.
هروقت مورد مهمی پیش می آمد حسابدار با او مطرح میکرد اما مایک که هیچ سر رشته ای نداشت و اصلا حرف های حسابدار را متوجه نمیشد به او می گفت: خودت یک جوری حلش کن من بهت اعتماد دارم. می خواست خودش را درگیر این مسائل نکند و از اینکه حسابدار قابل اعتمادی داشت خوشحال بود.
چند ماه بعد اوضاع کمی سخت شد و پرداختی ها به موقع انجام نمی شد و مایک کمی نگران شده بود ولی صحبتی با حسابدار نمیکرد و به او میگفت اوضاع چطور است؟ و او هم جواب میداد: خوب است پرداختی های این ماه انجام میشود مشکل خاصی نیست. مایک هم به او اعتماد میکرد و میگذشت.
تا اینکه حسابدار اعلام کرد که دیگر نمی تواند با او همکاری داشته باشد.
مایک که باورش نمیشد، گفت چی میگی؟ شوخی میکنی، ما خیلی باهم خوب کار میکنیم.
ولی حسابدار با عذر خواهی محل کار را ترک کرد.
مایک بر سر میز حسابدار رفت و برگه های روی میز و داخل کشوی او را بررسی کرد ولی هیچ چیز برایش مفهومی نداشت. گیج سردرگم در حالیکه سرش را روی میز گذاشت و بعد از مدتی به خواب رفت.
📑 در واقع این داستان ها، داستان نیست دقیقا مشکلات افراد در کسب و کار است که روزانه بارها تکرار می شود. خیلی از افراد فکر میکنند سر کسب و کار خودشان هستند و درواقع خواب هستند و این در مسائل مالی بیشتر به چشم میخورد. هوشمندانه ترین کار درس گرفتن از تجربیات بقیه است پس برای تقویت مهارت های مالی خود وقت بگذارید.